شعرهای زیبای زنده یاد افشین یداللهی به همراه پادکست (قسمت دوم)

شعرهای زیبای زنده یاد افشین یداللهی به همراه پادکست (قسمت دوم)

شعرهای زیبای زنده یاد افشین یداللهی به همراه پادکست (قسمت دوم)

می‌خواهی من را به بی‌خبری از خودت عادت بدهی؟

من به بی‌خبری از تو عادت نمی‌کنم،

به نبودنت عادت نمی‌کنم،

به بودنت عادت نمی‌کنم،

من فقط می‌توانم عاشق بشوم

که شده‌ام

گوینده : سیده هدی قاسمیان

آدم وقتی عاشق می‌شه، انگار دیگه کاری از دستش برنمی‌آد. انگار تسلیم محض می‌شه. بی‌قراریِ عاشق‌ها، تموم شدنی نیست. برای همینم، نباید بهشون بگی: “صبور باش، انقدر کم طاقت نباش و …” اونا می‌دونن که این کارا نشدنیه. شعر افشین یداللهی هم داره تلاش معشوقه برای عادت دادن عاشق به بیخبری از خودش رو زیر سوال می‌بره. او عاشقی رو به حدی متصور می‌شه که گویا حتی قادر به عادت کردن به بودن یا نبودنِ معشوقش هم نیست. تنها کاری که از او برمی‌آمده، همین عاشق شدن بوده!

این شاعر به قدری در نمایش عشق، زیبا قدم برمی‌داره که حتی در شعرهاش، به انتخاب کلمات معشوقه هم حساسه و به اون‌ها هم خرده می‌گیره. به عنوان مثال شعر زیر:

تا کی می‌خواهی به من بگویی شما؟

وقتی ما

با تو اتفاق می افتد

 

و یا به عنوان مثال، در شعری دیگر، این‌طور می‌گوید:

هر بار می‌گویی “شما”

دور و برم را نگاه می‌کنم

می‌بینم هیچکس نیست

نمی‌دانم تو دیوانه‌ای

یا من

گوینده : کیارش اسدی کمال

انتظار می‌تونه یکی از دیوونه کننده‌ترین چیزهای این دنیا باشه. وقتی که منتظری، از هیچی نمی‌تونی لذت ببری. حتی اگه بهترین جای دنیا باشی و بهترین شرایط ممکن رو هم داشته باشی، باز بهت نمی‌چسبه. کیفور نمی‌شی. چون چشم به راهی. چون منتظر چیز دیگه‌ای هستی. با خودت فکر می‌کنی که هیچکدوم از دارایی‌ها و دلخوشی‌های الانت نمی‌بود، فقط این انتظار تموم می‌شد، اون‌وقت می‌شدی خوشبخت‌ترین آدمِ دنیا.

خوشبختی گاهی فقط سر اومدنِ یک انتظاره. خوشبختی همیشه بهای زیادی نداره. گاهی قیمتی روش نمی‌شه گذاشت اما برات با ارزش‌ترینه.

حالا این انتظار اون جایی خیلی سخت می‌شه که منتظر یک نفر باشی. یه آدمِ دیگه. حالا فرقی نداره که خودش نمی‌آد یا نمی‌ذارن که بیاد. اینا فرقی به حال اونی که منتظره نمی‌کنه. اون فقط با تمام سلول‌های بدنش، سراومدن انتظارش رو طلب می‌کنه. شعر زیر، مفهوم انتظار رو به خوبی نشون می‌ده:

این چند ماه که منتظرت بودم

به اندازه‌ی چند سال نگذشت

به اندازه‌ی همین چند ماه گذشت

اما فهمیدم

ماه یعنی چه، روز یعنی چه، لحظه یعنی چه

این چند ماه گذشت و فهمیدم

گذشتن، زمان، انتظار یعنی چه

گوینده : سیده هدی قاسمیان

و در شعری دیگه، شاعر در جوابِ نبودن‌های معشوق، دنبال جواب می‌گرده و نبودنش رو تفسیر می‌کنه. اینکه آیا بعد از همه‌ی این نبودن‌ها، دلتنگ هم می‌شه یا اینکه معشوق به شدت دلتنگ شده و از ترسِ اینکه دلتنگ‌تر نشه، پا به فرار گذاشته:

نیستی

نیستی

نیستی

دلتنگ نمی‌شوی؟

یا از ترسِ دلتنگ‌تر شدن

فرار می‌کنی؟

حالا اگر بعد از تمام این نبودن‌ها، یه روزی، یه لحظه ای، یه ساعتی این انتظار به سر برسه، شاید اون لحظه برای آدم، بشه بهترین لحظه‌ی عمر. زمانی که تمام چیزهای خوب رو در خودش جا بده.

تپش قلبی ناشی از عشق، زندگی‌ای که توی بهترین حالتِ ممکن خودشه و شعر، که در لحظه‌های خاصِ زندگی یک شاعر، قطعا سرک می‌کشه.

شعر زیر افشین یداللهی رو بخونید:

ساعت

روی چهار و بیست و سه دقیقه‌ی صبح دیروز

متوقف شده

زمان

تپش

زندگی

شعر

روی چهار و بیست و سه دقیقه‌ی صبح دیروز

متوقف شده

گوینده : علی‌اکبر علی‌آبادی

برای شاعرها گاهی سوژه کم میاد. گاهی منتظر یک اتفاقن یا برعکس. گاهی اتفاق هست و جای شعر، خالی. این طور وقت‌ها، یک نفر شاید نقطه‌ی عطف بشه و تموم کنه این پریشونی‌ها رو. وقت‌هایی که آدم‌ها باید به داد همدیگه برسن و چیزی رو نجات بدن. شعر زیبای زنده یاد افشین یداللهی نشان‌دهنده‌ی همین شرایطه:

به دادِ شعرم برس

اتفاق، کم دارد

به دادِ اتفاق‌هایم برس

شعر، کم دارند

و من به دادِ تو می‌رسم

که هم اتفاق کم داری

هم شعر…

گوینده : مریم علیمردانی

و گاهی از نظر عاشق، معشوق خود به تنهایی شعره، خودِ سوژه است. همون سوژه‌ای که می‌تونه هر شاعری رو به شعر گفتن وادار کنه و یا خودش شاعر بشه:

خودت شعر باشی و

شعر نگویی

شاعران در آغوش تو

شاعر شوند و تو

از سرزمینِ الهامِ خود

بی خبر باشی

نگاهت

صدایت

سکوتت

اشکت

لبخندت

شعر باشد و تو

به آینه پشت کنی

تا مبادا تو را به تو نشان دهد

تا مبادا دیگران

تمامِ تو را ببینند

در ناتمامی خود چه دیده‌ای

که به آن خو کرده‌ای؟

من تمامِ تو را کشف خواهم کرد

و تو

شعر خواهی گفت

گوینده : فرناز گلمکانی

و گاهی معشوق مذب می‌شه، شاید از کنجکاویِ عاشق. شاید دلش نخواد بقیه در موردش چیزی بدونن، مخصوصا عاشق. تو همچین شرایطی، از ترسِ کشف شدن، شاید گوشه‌گیر و منزوی بشن یا شاید از عاشق فرار کنن. چیزی که مهمه اینه که اون‌ها، از این می‌ترسن که وقتی عاشق، کشفشون کنه چه اتفاقی می‌افته؟ بازم می‌مونن؟ می‌رن؟ قضاوتشون می‌کنن؟ چه خوبه که عاشق، قبل از تمام این ترس‌ها، با اطمینان دادن به معشوق، آرومش کنه. در شعر زیر، شاعر به زیبایی با دو کلمه، یعنی یک فعلِ گذشته، خیال معشوقه رو راحت می‌کنه:

می‌ترسی کشفت کنم؟

نترس!

کشفت کرده‌ام

 

به قلم سیده هدی قاسمیان

 

 

لطفا نظر خودتان را با ما در میان بگذارید
هدی قاسمیان
هدی قاسمیان هستم. دانشجوی دکترای هوش مصنوعی و رباتیک، نویسنده کتاب یک نفر ایران را با خود برده و برنده لوح تقدیر از جشنواره ی داستان نویسی صادق هدایت. علاوه بر نویسندگی در زمینه گویندگی هم فعالیت دارم. به طور کلی عاشق هنر و ادبیات هستم.

مقالات مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 2 =