عروسک پشت پرده «صادق هدایت»

عروسک پشت پرده «صادق هدایت»

عروسک پشت پرده

در این مقاله قصد داریم که به نقد و بررسی کتاب و فیلم عروسک پشت پرده اثر صادق هدایت بپردازیم و نکاتی را از آن برایتان بازگو کنیم.

پادکست خلاصه داستان عروسک پشت پرده :

راوی : کیارش اسدی کمال

نقد داستان عروسک پشت پرده 

عروسک پشت پرده، سومین داستان از مجموعه داستان سایه روشن، اثر صادق هدایت است. داستان در مورد پسرکی خجالتی به نام مهرداد است. مهرداد، به قول هدایت “فرمانبردار، افتاده و ساکت… ولی پیوسته غمگین و افسرده بود. و به جز ادای تکلیف و حفظ کردن دروس و جان کندن، چیز دیگری نمی‌دانست. به نظر می‌آمد که او به دنیا آمده برای درس حاضر کردن و فکرش از محیط درس و کتاب‌های مدرسه تجاوز نمی‌کرد.” فارغ از قیافه‌ی معمولی مهرداد، او “از آن پسرهای چشم و گوش بسته بود… تا کنون، با زن نامحرم حرف نزده بود” و پدر و مادرش پیروِ سنت‌ها، دختر عمویش را برایش نامزد کرده بودند. در 24 سالگی که در فرنگ درس می‌خواند، برای تعطیلات به پانسیونی می‌رود و همان شب اول، از بس که سرگذشت عاشقانه‌ی همشاگردی‌هایش را می‌شنود، با تمام پولی که دارد، عزم کازینو می‌کند. در مسیر چشمش به مجسمه‌ای می‌افتد که بسیار توجه‌اش را جلب می‌کند، “به طوریکه بی‌اختیار می‌ایستد و خشکش می‌زند.” در نهایت پس از کشمکش‌های درونیِ فراون برای بدست آوردن آن مجسمه، موفق به خرید می‌شود.

پادکست کامل داستان عروسک پشت پرده :

راوی : کامیار ارباب زی

مجسمه در زندگی او، جا پای محکمی دارد و حتی 5 سال بعد که به ایران برمی‌گردد، مجسمه را هم با خود می‌آورد. اما از آنجا که تمام هم و غمش آن مجسمه بوده، دیگر کششی به درخشنده، دختر عمویش ندارد و این امر، حسادت دخترک را برمی‌انگیزد. درخشنده نیز راهِ چاره را، در گرو شبیه شدن، و به رنگِ مجسمه درآوردنِ خودش می‌داند و یک روز که مهرداد بالاخره پس از جدال‌های فراوان، در عالم مستی، تصمیم به کشتن مجسمه می‌گیرد، به اشتباه، دختر عمویش را که حالا بسیار شبیه مجسمه شده است، می‌کشد.

یکی از نکات مثبت در این داستان، فضا سازی است که خواننده خودش را لحظه لحظه در داستان حس می‌کند و خودش را کنار مهرداد می‌بیند، به عنوان مثال زمانیکه مهرداد پشت ویترین مغازه ایستاده و با تمام وجود، آن مجسمه را می‌خواهد اما خجالت می‌کشد که آن عروسک را بخرد، چنان به خوبی به تصویر کشیده شده است که آدم دلش می‌خواهد در آنجا باشد و به او کمک کند.

در این داستان از خودِ کلمه‌ی “مجسمه” نیز نباید غافل شد. مجسمه به معنی تجسم است و مجسمه‌ای که مهرداد عاشقش شده، “تجسم زنِ غربی” است. درخشنده سعی می‌کند شبیهِ ظاهر عروسک یا ظاهر زن غربی شود تا بتواند توجه مهرداد را به خود جلب کند، بدون در نظر گرفتن موارد دیگر. او خیال می‌کند که زیبایی به لباس و ظاهر است.

نکته‌ای که از آن نمی‌شود گذشت، این است که خودِ مهرداد هم به نوعی شبیه مجسمه است و این را می‌توان از زندگی روتین و رباتیش دریافت.

از جنبه‌ای دیگر، باید به این نکته توجه داشت که هر چند مهرداد در غرب تحصیل کرده، اما بین زندگی مدرن و سنت گیر کرده است. هدایت این کشمکش‌ها را، به خوبی در شخصیت وی به تصویر کشیده است.

پایانه‌ی داستان نیز، شاید امروزه چنگی به دل نزند اما گویا این پایانه، یعنی فهم و دریافت واقعیت، پس از رخ دادن حادثه، نوعی پایانه‌ی روتین در ادبیات کلاسیک ما بوده است.

به نظر می‌رسد که نقد داستان‌های قدیمی مانند این داستان، کار درستی نیست، چه بسا که نویسنده در زمانی زندگی می‌کرده که علم نویسندگی مانندِ امروز، شناخته شده و وسیع نبوده. پس، از مواردی مانند اطناب در داستان و یا قضاوت راوی، چشم‌پوشی نمودیم و سعی کردیم که به نکات و موارد مثبت داستان اشاره کنیم.

به نظر می‌رسد که حرف اول و آخرِ هدایت در این داستان یک چیز است: اینکه در زندگی، مهرداد، مجسمه و درخشنده نباشید!

لازم به ذکر است که با اقتباس از این داستان کوتاه، کمیک استریپی توسط بزرگمهر حسین پور، ارائه شده است. همچنین داوود میرباقری، بر اساس این داستان، فیلم ساحره را کارگردانی نموده است.

 

نقد فیلم ساحره (عروسک پشت پرده) :

فیلم ساحره به نویسندگی فریدون فرهودی و به کارگردانی داوود میرباقری، محصول سال 1376 است. این فیلم اقتباسی از داستان عروسک پشت پرده، نوشته‌ی صادق هدایت است.

اگر این داستان را خوانده باشید و یا فایل صوتی آن را که در همین صفحه گذاشته شده است، شنیده باشید، و همچنین فیلم ساحره را دیده باشید، متوجه شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو اثر نسبت به یکدیگر خواهید شد.

ابتدا برای دریافت بیشترِ فیلم ساحره، خلاصه آن را بشنوید.

گوینده : سیده هدی قاسمیان

همانطور که مشهود است شخصیت اصلی داستان، که مهرداد نام دارد، در فیلم ساحره، بهرام است که برخلاف مهرداد اصلا انسانی خجالتی، فرمان‌بردار و چشم و گوش بسته، نیست. او اعتماد به نفسِ بالایی دارد، وضع مالی خوبی دارد ولی… یک انسان نرمال نیست. رفتارها و خنده‌های دیوانه‌وار و هیستریک دارد (سکانس حرف زدن با مادرش و دیالوگِ “طلسم اقتدار تو شکست، مادر” با آن نوع خندیدن، پس از نوشیدن شیر). از همه مهم‌تر اینکه او برخلاف مهرداد، چندان هم از آدم به دور نیست که به یک مجسمه رو بیاورد. یعنی شخصیت، آن طور پرداخته نشده که بتوان علاقه و گرایشش را به یک مجسمه جدی گرفت. شاید فقط شاید بتوان چند درصدی از دیوانگیش را بتوان به عنوان بنای این علاقه، پذیرفت.

البته در جایی از فیلم، او اشاره‌ای می‌کند به دوران کودکی‌اش که ترسو، ذلیل و علیل بوده و نه کودکی کرده است و نه جوانی. او کلکسیونی از پروانه‌ها را قاب گرفته و خودش به این موضوع اشاره می‌کند که: “قتل عام پروانه‌ها، دنیای هولناکی است!” در خانه او دو زنِ بی‌تحرک زندگی می‌کنند، یکی مادرش که مجسمه‌ای زنده است و آخر هم نفهمیدیم در این فیلم چه نقشی دارد به جز، بستری برای نمایش دیوانگی‌های پسرش، و دیگری “بانو” مجسمه‌ی محبوب بهرام، که به آن اشاره می‌کند: “عروسک خاطره‌ای از دوران تحصیل در پاریس بوده. در ویترین فروشگاهی بود که در آن کار می‌کرده. وقتی می‌خواسته به ایران بیاید، دوستانش به عنوان هدیه، آن را برایش خریدند. بیشتر یک شوخی بامزه بود!!!” و در جایی دیگر اشاره می‌کند که: “بانو، سال‌هایی که در دیار غربت تحصیل می‌کردم، تنهایی من را پر کرده بود.”

همین‌جا به دو تناقض برمی‌خوریم. اول اینکه، مردی به این ثروتمندی، با آن همه خدمتکار، که برای صبحانه، آب پرتقال روی میزش سرو می‌شود و تخم مرغِ آب پزش در جا تخم مرغی پایه‌دار، فردی که چنان وضع مالی خوبی دارد که همسرش یک بار، به جای “خانه” از کلمه‌ی “موزه” استفاده می‌کند، آیا چنان نیازمندِ روزی بوده که در یک فروشگاه، هنگام تحصیل در فرنگ، کار کند؟ به نظر بعید می‌رسد! حداقل، مهردادِ صادق هدایت چنین گافی نمی‌دهد. و نکته دوم اینکه اگر این هدیه را دوستانش زمانی برای او خریده‌اند که او می‌خواسته به ایران برگردد، چرا می‌گوید که این عروسک سال‌های تنهایی او را پر می‌کرده است؟

از این موضوع که بگذریم باید به شخصیت “رعنا” بپردازیم. شخصیتی که در این فیلم، خیلی بیشتر از “درخشنده” در داستان کوتاه هدایت، درخشش دارد. رعنا، با بازی ویشکا آسایش، دختری است که در تئاتر بازی می‌کند. در ابتدای فیلم، شخصیتی از او به تصویر در می‌آید که گویی احدی جلودار انرژیش نیست. از دیالوگ‌های ابتدای کارش: “وقتی اینجوری رنگ شی، باید هم اونجوری گرم شی” و بازی گوشی‌هایش در پشت صحنه‌ی تئاتر، تجسم یک زن جسور، پر رو و شاید گستاخ (به گفته ی بهرام) است. این دختر سرکش کویر، با پیانو زدنش در شب عروسی با بهرام، جسارت و جنگنده بودنش را حسابی به رخ می‌کشد. انگار او آمده است که برای خودش زندگی کند، آزاد و رها. اما چطور می‌شود که چنین زن جنگنده‌ای، وقتی محبت همسرش را به یک مجسمه می‌بیند، خودش را آنقدر می‌بازد که زندگیش را از دست رفته می‌بیند؟

از نظر رعنا: “بانو عروسک نیست، زن ایده‌آل بهرام است!” رعنا با آن همه قدرت، اکنون بانو که یک عروسک بی‌جان است را همچون هووی یافته که قدرت از بین بردنش را ندارد و وقتی تسلیم قدرت آن عروسک می‌شود، تصمیم می‌گیرد خودش را شبیه آن کند! چه شد که کار به اینجا کشید؟ در شخصیت رعنا، به واقع چه اتفاق بزرگی افتاد که دختر شاهرودی جنگنده‌ای را تبدیل به عروسک کوکی کرد؟!!! شخصیت برای ساخته شدن، نیاز به یک نقطه‌ی تحول مهمی دارد. اما آن نقطه‌ی تحول کجاست؟ عق زدنش پای دستشویی که روالِ طبیعیِ آگاهیِ بینندگان، از بارداری یک زن، در تمام فیلم‌های دهه 70 بوده است، یا کتک خوردنش از عروسک بی‌جان تا حد مرگ و در نهایت سقط جنین او به واسطه‌ی این کتک خوردن‌ها، که خودش بسیار غیر قابل باور است! یعنی به عنوان مخاطب دلت می‌خواهد در آن صحنه رو به روی آن عروسک قرار می‌گرفتی و تکه تکه‌اش می‌کردی تا به رعنا نشان بدهی که نباید از یک عروسک کوکی کتک خورد!…

بهرام رعنا را در تئاتری می‌بیند که او نقش عروسک را در آن تئاتر بازی می‌کند و این بسیار خوب است. چرا که اگر او عاشق بانو باشد، با دیدن بازی رعنا، در نقش عروسک، قابلیت این را دارد که عاشق رعنا نیز هم بشود. او برخلاف مهردادِ هدایت، “یک زن زنده می‌خواهد، زنی که بتواند یک بچه به او هدیه کند.” در جایی پس از ازدواج با رعنا، به او می‌گوید که: “بانو مثل یک سرگرمی است، مثل سرگرمیِ آدم‌ها با بچه‌ها!”

اما پس از به دست آوردن رعنا، بهرام به نکاتی که در وجود اوست و مخالف سلیقه‌ی بهرام است اشاره می‌کند. به عنوان مثال: تئاتری بودنش، شلخته بودنش، دوستانش و … اما می‌گوید: “حالا که شکارش کردم اهلیش می‌کنم!” دقیقا شبیه پروانه‌های قاب گرفته شده‌اش. فقط کافی است که به چنگ بیاورد. بعد چیزی را که به چنگ آورده، مجسمه می‌کند و قاب می‌گیرد، شسته و رفته. همین!

نکته‌ی جالب توجه، آن است که رعنا در این فیلم از لحاظِ ظاهری، بسیار شبیه بانو است اما نه خودش و نه بهرام هیچکدام هیچ اشاره‌ای به این موضوع نمی‌کنند. اما انتخاب شغل او به عنوان یک هنرپیشه، کمک شایانی به شبیه عروسک شدنش می‌کند. حداقل از این مورد به عنوان یک نکته‌ی درست نباید چشم پوشید.

تا به اینجا یکی از درونمایه‌های مورد نظر صادق هدایت، که شبیه شدنِ یک زن ایرانی به زنی فرنگی است، بررسی شد. هر چند درخشنده در داستانِ هدایت، یک زن بی دست و پا و چشم و گوش بسته است که شبیه دیگری شدن را، به راحتی می‌توان از او پذیرفت اما برای رعنا چطور؟!!!

درونمایه‌ی دیگر هدایت، نشان دادن تقابل سنت و مدرن و سنت گرایی و مدرنیسم است. این مورد بهتر از هر مورد دیگری در فیلم ساحره، رخ می‌نمایاند. از جمله اولین حرف‌های بهرام به رعنا در مورد گوش کردنِ ترانه، این بود که: “شما هنرمندید، از سلیقه شما بیشتر انتظار می‌رود.” در جایی دیگر، بهرام قلیان می‌کشد و می‌گوید: “اهل هنر، با دود و دم رفیقند!” و اشاره می‌کند که حتی پایش بیافتد تریاک هم می‌کشد! بعدها نیز جملاتی می‌گوید که معلوم نیست درگیر چنین تقابلی است که این جملات را می‌گوید یا فقط تلاش می‌کند که رعنا را مجسمه کند. به عنوان مثال: “برای فامیل من، کار کردنِ زن، کسر شان است!” یا “برای عروسی که تازه از ماه عسل آمده است، زشت است که دوره بیافتد و خودش را نشان بدهد!” یا در مواجهه با عصبانیت رعنا نسبت به حضور بانو می‌گوید: “مثلا خانم، هنرمند است، از حسادت داری می‌ترکی!” اینها همان تقابل‌هایی است که انسان‌هایی که با افکار سنتی رشد کرده‌اند و در تمدن مدرن، بارور شده‌اند دارند.

آخر فیلم نیز، شبیه پایانه داستان عروسک پشت پرده نیست. در انتها بهرام از بین دو عروسک کاملا مشابه، می‌تواند درست انتخاب کند که کدام را از بین ببرد. معلوم نیست که آیا حال خراب بهرام در هنگام انجام چنین کاری، استعمال همان دخانیاتی است که در جایی از فیلم به آن اشاره کرد، یا نه. اما در داستان هدایت، مهرداد مست کرده و در عالم مستی، قدرت تشخیص درستی ندارد. برف در سکانس‌های پایانی، سرمای زیاد این زندگی را منعکس می‌کند.

در عین حال، همچنان که در مورد اغلب داستان‌ها عنوان می‌کنم، در مورد این فیلم نیز باید به این نکته اشاره کرد که فیلم ساحره، بالغ بر بیست سال پیش ساخته شده است و اگر آن را امروز نقد می‌کنیم، صرفا تاملی بر کاری است که بیست سال پیش برای آن زحمت کشیده شده و شاید در مقایسه با کارهای زمان خودش، نتوان چندان نقدی بر آن وارد کرد.

به قلم سیده هدی قاسمیان

 

لطفا نظر خودتان را با ما در میان بگذارید
هدی قاسمیان
هدی قاسمیان هستم. دانشجوی دکترای هوش مصنوعی و رباتیک، نویسنده کتاب یک نفر ایران را با خود برده و برنده لوح تقدیر از جشنواره ی داستان نویسی صادق هدایت. علاوه بر نویسندگی در زمینه گویندگی هم فعالیت دارم. به طور کلی عاشق هنر و ادبیات هستم.

مقالات مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 × 4 =