نقد داستان «دو رسوایی»

نقد داستان «دو رسوایی»

نقد داستان «دو رسوایی»

نویسنده: آنتوان پاولویچ چخوف

ساکت. خدا لعنتتان کند، اگر این تنورهای لعنتی بازهم بخواهند صدای بز در بیاورند من از اینجا می روم. شما خانم موبور، چشم هایتان به نت ها باشد. با شما هستم نفر سوم از سمت راست، طرف خطا بم شما هستید، وقتی بلد نیستید بخوانید چرا با آن صدایی که به قار قار کلاغ می ماند روی صحنه می آیید؟ از نو شروع می کنیم. او بدین گونه فریاد بر می آورد و با تون رهبری اش را به کتاب نتی که در برابر خود داشت می زد. خشونت های این آقایان پر پشم و پیله ای که اسمشان رهبر ارکستر است معمولا مورد اغماض قرار می گیرد. کار دیگری هم نمی شود کرد. آخر این همه بد دهنی ها و لعنت کردن ها و مو از سر خویش کندن ها به خاطر دفاع از هنر است که کسی حق ندارد آن را به شوخی بگیرد. او پاسدار این هارمونی است و در راه آن حاضر است همه را حلق آویز کند و خود نیز حلق آویز شود. قسمت اعظم تلخ زبانی کف آلود او نصیب دختر خا نم موبورری می شد که در صف خوا نندگان، سومین نفر از سمت راست بود. دلش می خواست دخترک را ببلعد، زیر خاکش کند، بشکندش واز پنجره بیرونش ا فکند. او بیش از خوانندگان دیگر خارج می خواند و از همین رو رهبر ارکستر از او بیش از هر کس دیگر منزجر و متنفر بود. اگر دخترک همان جا در برابر چشم های او به هلاکت می رسید یا اگر زمین دهان باز می کرد و او را می بلعید یا متصدی نور صحنه وی را به جای چراغ روشن می کرد تا بسوزد یا در ملا عام کتکش می زد جناب رهبر ارکستر به یقین از فرط احساس خوشبختی قاه قاه می خندید.

گوینده: محمد هاشمی (شمع)

خدا لعنتتان کند، چرا نمی فهمید، سخنم با شماست خانم مو بور، حالیش کنید که در آنجا باید (( فا )) بخواند، نه ((فا دیز)) به این خانم کودن، نت خوانی یاد بدهید. آهای ویلن دوم، تو با آن آرشه لعنتی ات برو به جهنم. خانم مو بور سرپا ایستاده و به دفترچۀ نت خیره شده بود. دختر بینوا احساس گناه می کرد، او در برابرهنر و رهبر ارکستر و هم گرو هان خود و نوازندگان ارکستر و شاید هم در برابر جمعیتی که در آینده در کنسرتشان حضور خواهد یافت احساس گناه می کرد. دختر جوان با خود می اندیشید: ((خدای من یاری ام ده درست بخوا نم)) و در همان حال در صدای سوپرانوی سخت لرزان او نتی حاکی از در ماندگی شنیده می شد. او قرارا ست آن شب روی صحنه ظاهر شود چطور می توانست در قید دردورنج آن دختر باشد.

رهبر ارکستر گفت: افتضاح، افتضاح. این دخترک با آن صدای بزی اش قصد دارد امروز هلاکم کند. خانم شما نه خوانندۀ اپرا بلکه رختشوی هستید، نت ها را از این دختر خانم مو بور بگیرید. اما دختر که اختیار چشم های خود را نداشت چه می توانست کرد؟ آن چشمهای زیبا به جای آنکه به نت ها و به باتون رهبر ارکستر بنگرددر موها و چشم های رهبر ارکستر خیره می شدند. او از موهای پریشان و از چشم های وحشت انگیز رهبر ارکستر _ چشم هایی که بر او جرقه می پاشیدند، خوشش می آمد. دختر بینوا چهرۀ ابر پوش او را که رعد و برق از آن می جهید دیوانه وار دوست می داشت. گناه او چیست که مغز کوچکش به جای آنکه به تمرین پیش از نمایش بیندیشد به مسایلی می اندیشید که مخل کار کردن و زیستن و آرام بودن هستند؟…

او به نت ها چشم می دوخت اما لحضه ای بعد نگاهش خود به خود از نت ها به باتون رهبر ارکستر و از با تون به کراوات سفید و سپس به چانه و به سبیل و الی آخر متوجه می شد… سر انجام رهبر ارکستر فریاد بر آورد: نت ها را ازش بگیرید، او مریض است، نمی توانم به کارم ادامه دهم.

و دختر با لحنی آمیخته به تسلیم زیر لب به نجوا گفت: بله من مریضم… اورا به خانه اش فرستادند و جای او در نمایش آن شب دختر جوان دیگری که صدای بدتری داشت اما در عوض می توانست فارغ از کراوات سفید و سیبیل قیطانی رهبر ارکستر، صادقانه و منصفانه آواز بخواند اشغال کرد.

فردای روز تمرین، دوستان و رهبر ارکستر به دیدنش آمدند.رهبر ارکستر وقتی در برابر ارکستر خود قرار گرفته و به نت های جلوی خود چشم ندوخته باشد به نظرمی آید که آدم کاملا دیگری باشد.مانند پسر بچه ای جانب ادب و مهربانی و احترام را رعایت می کند و لبخندی شیرین زینت بخش چهره اش می شود. او نه تنها تلخ زبانی نمی کند بلکه در حضور خانم ها به خود اجازۀ سیگار کشیدن و پا روی پا انداختن نمی دهد. در حقیقت او یک انسان درست و حسابی است. با وجود رابطه دوستانه ای که بین خانم موبور و رهبر ارکستر شکل گرفته بود، خرابکاری دخترمانع اخراج نشد و از ارکستر اخراج شد.

پنج سال بعد رهبر ارکستر از شهر ایکس می گذشت. شهر مورد بحث اپرای خیلی معروفی دارد و او به منظور آشنایی با ترکیب آن تصمیم گرفت یک روز در آنجا توقف کند. نامه ای به دستش رسید که تقاضا شده بود اپرای ((فاوست)) را رهبری کند. زیرا رهبر ارکستر آن شهر بیمار شده بود. در جریان پرده سوم اپرا صدای سوپرانوی زیبا و قوی که پشت چرخ نخ ریسی نشسته و آواز سر داده بودو رهبر ارکستر حظ کرده و لبخند زده بود. وقتی آن بانوی خواننده به اندازه یک هشتم ضرب از ارکستر عقب ماند بر چهره رهبر ارکستر رعدو برق نمایان شد. با نگاهی آکنده از خشم و نفرت به صحنه نگریست. اما رعدو برق در دم فرو مرد. دهانش از تعجب باز ماند و چشم هایش مانند چشم های گوساله درشت شدند. آنجا روی صحنه، پشت چرخ نخ ریسی همان خانم موبور را دید. باتون در دستش بی حرکت ماند و هنگامی که خواست آن را برای خروج از این حالت جمود به حرکت در آورد از دستش بر زمین افتاد. نوازندۀ ویلن اول خم شد و باتون را از زمین برداشت. نوازنده ویلن سل به گمان آنکه حال رهبر ارکستر خوش نیست لحضه ای از نواختن باز ماند اما لحضه ای بعد با کمی تاخیرنواختن را از سر گرفت و اصواتی ناهنجار و بی نظم و نفرت آور مبدل شد. تماشاگران هیاهوراه ا نداختند. رهبر ارکستر بیرون دوید به هتل رفت و سه روز و سه شب در اتاق در بسته به انتقاد خود پرداخت. به روایت نوازندگان در مدت سه شبانه روز مو سفید کرد و نیمی از موی خود را کند. و هر بار که مست می کرد می گفت: من به او توهین کردم و باعث شدم نتواند نقشش را اجرا کند. من لیا قت آن را ندارم که رهبر ارکستر باشم.

رهبر ارکستری که حرفه ای گری در کارش باعث شد تا عشقش را اخراج کند. رفتارش در کار و خارج از کار شخصیت او را نشان می داد. در این داستان رفتار کاری اش خوب به نمایش در آمده بوده ا ما خارج از کارجز در صحنه آخرجایی به نمایش در نیامده بود. منحنی تحول  شخصیت باعث قوت داستان شده بود. شخصیت پردازی مستقیم که به ظاهر شخصیتها می پردازد بسیارضعیف بوده اما غیر مستقیم که به رفتار شخصیت در داستان می پردازد بسیار کامل آورده شده.  شروع داستان هنگام تمرین ارکستر است و زاویه دید داستان  سوم شخص است. گفتگو ها کوتاه و در  صحنه ها به جزییات پرداخته نشده.  مثال و تشبیه به کار برده شده. پایان داستان که پایان بسته است از پشیمانی شخصیت داستان از رفتارش با خا نم مو بور می گوید.

به قلم مهرداد جوان

 

 

 

لطفا نظر خودتان را با ما در میان بگذارید
مهرداد جوان
کارشناس مدیریت هتلداری،برنده جایزه موسیقی اولین دوره پویا نمایی بسیج صداوسیما در سال ۹۲در بخش فیلم کوتاه.گذراندن دوره فیلمسازی از سینمای جوان مشهدو عضو انجمن سمر.

مقالات مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 + چهار =