نقد و معرفی فیلم آقای هیچکس (Mr Nobody)

نقد و معرفی فیلم آقای هیچکس (Mr Nobody)

نقد و معرفی فیلم آقای هیچکس (Mr Nobody)

تستوتسوانگ؛ حرکتی اجباری در شطرنج که به ضرر ما تمام می‌شود و در آن موقعیت، علاقه‌ای به حرکت نداریم اما مجبور به حرکت هستیم، چرا که نوبت ماست!

 فیلم «آقای هیچکس»، فیلمی رمانتیک، علمی-تخیلی و گاهاً با فضایی سورئال است که می‌توان موضوع و خط سیر آن را در همین حرکت شطرنج خلاصه نمود.

راوی : کامیار ارباب زی

این فیلم درباره‌ی جبرها و انتخاب‌های انسان، با چاشنی «اثر پروانه‌ای» در زندگی است، زندگی‌ای که به گفته همین فیلم، قوی‌ترین، تأثیرگذارترین و بی‌رحم‌ترین بُعد آن، بُعد زمانش است؛ چرا که ما اسیر این بُعد هستیم و راه بازگشتی نداریم. ما نمی‌توانیم دود سیگار را به سیگار برگردانیم یا پوره سیب زمینی و سس گوجه‌ای که به هم خورده‌اند را از هم تفکیک کنیم و این چنین است که انتخاب سخت می‌شود و باید به انتخاب‌های خود دقت و تأمل نمود.

پادکست خلاصه این نقد و بررسی:

راوی : سحر صادقی

در حقیقت این فیلم ابعاد بسیار بسیار زیاد انتخاب‌های آقای نیمو نوبادی را به تصویر می‌کشد؛ که واقعاً هر کدام از انتخاب‌های استراتژیک این شخصیت، چقدر می‌توانند در خط مشیء زندگی‌اش تأثیرگذار باشند. کارگردان این اثر، به زیبایی هرچه تمام‌تر و با شجاعتی ستودنی به روایتی عجیب و پیچیده ولی در عین حال ملموس و قابل درک می‌پردازد.

 این اثر دوست‌داشتنی، دارای هنری قابل ستایش است، هنر تلفیق نشانه‌های صوتی و بصری با روح و گوشت و پوست روایت داستان.

در حقیقت این روایت سرشار از نشانه‌های بصری خطی است، یعنی اگر یک رنگ یا یک گلدان را برای یکی از انتخاب‌های شخصیت اصلی در نظر بگیرد، خط سیر آن انتخاب، تا انتها با همان نشانه پیش می‌رود و از طرفی دیگر جلوه‌های صوتی و موسیقی‌های متن آن، آمیزشی خلاقانه با سیر داستان دارد؛ مثل همان لحظه‌هایی که صدای چرخ‌دهنده‌های عقب کشیدن ساعت را با حرکت سیارات منظومه شمسی آمیخته بود یا زمانی که یکی از کاراکترهای فرعی این اثر، موسیقی متن ماندگار آن را با سوتِ دهانش می‌نواخت و یا آن قسمتی که در ضمیر ناخودآگاه، موسیقی ویولن را، گروهی ارکستر که مستقر در یک اتوبوس زرد مدرسه بودند می‌نواختند که با دور شدن این اتوبوس، این موسیقی محو می‌شد.

پیشنهاد می‌کنم به این قطعات موسیقی به یاد موندنی و زیبای فیلم گوش بدهید 😊

Pierre Van Dormael – Mr Nobody

Erik Satie – Lent et grave

خلاقیت کارگردان و نویسنده این اثر فراتر هم می‌رود و از جلوهای صوتی و تصویری برای پل‌های ارتباطی بین انتخاب‌های متفاوت شخصیت اصلی هم استفاده می‌کنند؛ جلوه‌هایی همچون صدای آزاردهنده و پی در پی توپ بسکتبال و یا المان استخر و غرق شدن. به عبارتی نویسنده این اثر، پل‌های ارتباطی داستان را روی پل‌های ارتباطی دیگر داستان می‌سازد و این چنین می‌شود که آمیزشی عمیق، پیچیده و در عین حال ساده را شکل می‌دهد که حتی فرصت یک لحظه پلک زدن از شما دریغ می‌کند.

 فیلم‌برداری این اثر نیز از کیفیت فوق‌العاده‌‌ای برخوردار است و ترکیب فیلم‌برداری با چرخش ۹۰ درجه در زاویه دوربین را تنها می‌توان در این فیلم جاه‌طلبانه نظاره کرد.

بازیگران نیز به بهترین شکل ممکن در جایگاهشان قرار گرفته‌اند، علی الخصوص بازیگر ستاره آن، ‌جرد لتو (Jared Leto) که به عقیده من بهترین بازی در کارنامه‌اش است و حتی از ایفای نقش‌اش در قالب شخصیت جوکر هم پیشی می‌گیرد. در واقع جنون حقیقی و طبیعی را می‌توان در همین نقش وی دید و نه آن جوکر پرزرق و برق و بلاک باستری (BlockBuster).

 در روایت فیلم، کارگردان این اثر با مهارت خاصش بدون آنکه به صورت مستقیم چیزی را اعلام کند، به مخاطبش می‌فهماند که دقیقاً کدام انتخاب‌ها، انتخاب‌های مهم زندگی هستند.

هرچند که فیلم اشاره‌های زیادی به این موضوع دارد که «همه چیز در دست انتخاب ما قرار ندارد» ؛ به نوعی به صورتی غیر مستقیم اشاره می‌کند زندگی ما خط سیری بین جبر و انتخاب است و همچنین به زیبایی هرچه تمام‌تر در داستان‌سرای عمیق خود، حتی عنصر شانس را در زندگی کمرنگ جلوه می‌دهد و «اثر پروانه‌ای» را سرچشمه رویدادهای زندگی می‌داند؛ به عنوان مثال همان لحظه‌ای که شخصیت اصلی داستان، شماره‌ی تماسی از معشوقه‌اش می‌گیرد، به علت خریدی که چند روز پیش انجام داده بود، هوا بارانی می‌شود و شماره‌ی تماس در همان لحظه محو می‌گردد. حال خرید او چه ربطی به هوای بارانی دارد؟ در واقع وی با خرید یک شلوار جین ارزان‌ترِ چینی، موجب می‌شود که یک کارگر کارخانه تولیدی شلوار جین در کشور برزیل بیکار گردد و در خانه بنشیند و تخم مرغی را آبپز کند؛ که همین بخار آب، موجب سیر تغییراتی در آب و هوای آن سوی قاره آمریکا می‌شود و باران ‌می‌بارد؛ که به شخصه با این نوع تفکر بسیار موافق هستم که هر عمل ما بازگشتی به سوی ما دارد و دومینویی را طی می‌کند.

التبه از نگاه معناگرایی این فیلم کم و کاستی‌های فراوانی دارد و پیام‌هایی اشتباه را به مخاطب عام می‌رساند که شاید ذهنیت را به سمت و سوی فلسفه پوچ‌گرایی سوق دهد اما با این حال اگر پشتوانه‌ی درستی از معنای زندگی خود داشته باشید و عام نباشید، می‌توانید به برداشت‌های عمیقی از این روایتِ عاری از کلیشه برسید.

مغز داستانی این اثر بلند، جدا از انتخاب، جبر، ضمیرناخودآگاه، اثر پروانه‌ای، شانس، زمان، پیش‌بینی آینده و عناوین دیگر، تنها به یک چیز می‌رسد که در انتهای فیلم خط مشترک و نقطه‌ی اتصال همه داستان‌های آقای هیچکس است؛ درون مایه این فیلم، ما را با یک بُعد کاملاً درک نشده دیگر آشنا می‌کند.

بُعدی که شاید به عنوان بُعد، آن را نمی‌شناسیم و بسیار سطحی به آن نگاه می‌کنیم. این ناشناخته حتی از قوی‌ترین بُعد، یعنی زمان هم قوی‌تر است و از آن هم رد می‌شود و تأثیر نمی‌پذیرد.

 عشق، بُعد جدیدی که بُعد نیست؛ این فیلم به عشق اشاره دارد و قوی‌ترین عنصر زندگی انسان را عشق می‌داند.

در حقیقت معیارهای درستِ انتخاب در زندگی را می‌توان از این داستان برداشت کرد. معیار اول آن است که انتخاب‌های ما هرچه قدر مهم، نباید براساس فشار جامعه و اطرافیان باشد؛ معیار دوم انتخاب نکردن براساس ترس از دست دادن و ترس‌های ذاتی دیگر است و معیار نهایی در انتخاب، به دنبال عشق بودن است.

عشق همان احساس گنگ و قابل لمسی است که می‌تواند ما را به حقیقت برساند و در واقع اگر ما از تمام فشارها، حرف‌ها، ترس‌ها، واکنش‌ها و رفتارهای محیط خود در انتخاب‌هایمان آزاد گردیم، می‌توانیم حقیقی‌ترین و درست‌ترین انتخاب خود را کشف کنیم و همان را برگزینیم و عشق شاید محرکی قوی‌تر برای رهایی از این بندها و زنجیرهای اجتماعی، اقتصادی و شخصیتی باشد.

به عبارتی دیگر….

انتخاب‌های درست ما در زندگی ساختنی نیستند، بلکه نیاز به رهایی و کشف کردن دارند.

جالب است تا آن‌جایی که به خاطر دارم چنین موردی را در فیلم به یاد ماندنی «در میان ستارگان» (Interstellar) کریستوفر نولان، کارگردان رشدیافته هالیوودی، نیز می‌توان مشاهده کرد؛ در این فیلم سینمایی با روایتی کم‌نظیر و عاری از نقص، مسیر تپش قلب و عشق را بهترین معیار انتخاب معرفی می‌کند که می‌تواند درست‌ترین باشد و در همان فیلم هم عشق را جدا از ابعاد زندگی قرار می‌دهد و حتی فراتر از همه آن‌ها می‌داند.

در مجموع اگر به دنبال احساسی خاص بعد از تماشای یک فیلم تقریباً ۳ ساعته هستید، پیشنهاد می‌کنم که این اثر کم‌نظیر را چند بار در بازه‌های زمانی متفاوت (مثل چند ماه و یا یک سال) ببینید تا بتوانید به درک بهتر، درست‌تر و عمیق‌تر این روایت ساده برسید.

به قلم کامیار ارباب زی

 

لطفا نظر خودتان را با ما در میان بگذارید
کامیار ارباب زی
من، کامیار ارباب‌زی به صورت حرفه‌ای در حوزه گویندگی فعالیت می‌کنم و کمی هم دست به قلم دارم و کتابَ‌ کی هم‌ نوشته‌ام؛ به موزیک‌های بی‌کلام و کارهای هنری علاقه‌مندم؛ و عاشق تنظیم صداها و افکت‌ها هستم.

مقالات مرتبط

4 Comments

Avarage Rating:
  • 0 / 10
  • Avatar
    محمدعماد , 23 اسفند 99 @ 7:01 ب.ظ

    محشر بود نقد
    قطعا یکی از بهترین فیلم های زندگیم

    • کامیار ارباب زی
      کامیار ارباب زی , 24 اسفند 99 @ 8:37 ق.ظ

      سلامت باشین
      خداروشکر که دوست داشتین

      فقط یک سؤال به نظرتون کدوم قسمت فیلم بهترین قسمتش بود؟!

  • Avatar
    محمد , 17 اردیبهشت 00 @ 2:55 ق.ظ

    یکی از مزخرف ترین فیلمهایی که تا به حال دیدم،به درد امثال نولان فن ها میخوره که فیلم رو میسازه خودشم نمیفهمه چی ساخته و مخاطباشم نمیفهمن ولی سیسه انیشتین به خودشون میگیرن که طرفدار نولانن،دو ساعت و نیم دیوار رو نگاه کرده بودم بهتر بود،نمیدونم این فلسفه ها رو راجب فیلمها چطوری میبافین،اینکه هر کاری انجام بدی موجب ی نتیجه ی خاص میشه اییین همه مزخرف سازی و وقت گیری داشت؟تنها نکته مثبت فیلم گریم جرد لتو و بازیش بود.جهان افتاده دست آدمهای متخیل،برا همین صد سالی ی بار ی فیلم مثل فارست گامپ ساخته میشه اما روزی ی دونه از مدل این فیلمای تخیلیه مزخرف که اندازه بال مگس به درد جایی نمیخورن میاد بیرون،هالیوود به شدت گند زده تو فیلمنامه نویسی،ی بچه سه ساله میدادی داستان مینوشت هنوز شاید جذابیتی و آموزندگی داشت

    • Avatar
      امیر , 29 اردیبهشت 00 @ 4:11 ب.ظ

      انصافا حرف دل منو زدی! دو ساعت و نیم هیچی نفهمیدم، این سایت و اون سایتو پایین و بالا کردم بلکه یه چیزی بفهمم بازم نفهمیدم. باهات موافقم فارست گامپ فیلم بسیار بسیار قشنگی بود!

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − سیزده =