یک دست و دو هندوانه
نویسنده: آنتون پاولویچ چخوف
مترجم: سروژ استپانیان
سرگرد شچلکولوبف که متوجه میشود همسرش اورا دوست ندارد تصمیم به تنبیه زنش میگیرد.
داستان با توصیفی از سرگرد در تختخوابش و ساعتی که ظهر را اعلام میکند آغاز میشود.
راوی: کامیار ارباب زی
در شخصیتپردازی فقط اشاره به کَلِهی نیمه تاسِ سرگرد دارد. در ابتدا سرگرد وقتی سر خود را از زیر پتو بیرون میآورد بلند بلند ناسزا میگوید که این خود تعلیقی ایجاد میکند تا مخاطب، علت ناسزاگویی را جویا شود. در جملهی بعدی راوی که سوم شخص است این توضیح را میدهد که علت این ناسزاگویی، زن جوان او به نام کارولینا کارلونا است که در روز قبل، سرگرد شنیده بود به پسرعموی خودش با لحنی مهربانتر و خودمانیتر از معمول، در مورد او سخن میگفت و او را گوسالهی کُند ذهن، با رفتاری دهاتیگونه میدانست. زن به پسر عموی خودش میگفت که سرگرد را نه دوست داشته، نه دارد و نه خواهد داشت. سرگرد از شدت عصبانیت، صورتش سرخ شده بود که نویسنده سرخیِ صورت را به خرچنگ آبپز شده تشبیه میکند.
سرگرد بعداز بیرون آمدن از تختخواب، مشتش را در هوا تکان داد و چند دقیقهای در اتاق قدم زد. سنگینی صحبت همسرش او را رها نکرده و این لایهای دیگر از شخصیت سرهنگ را مشخص میکند که او با همسر خود مهربان بوده.
در این داستان، سن سرگرد را متوجه نمیشویم. فقط میدانیم که همسرش 20 ساله است. او بعد از اینکه چند قدمی در اتاقش قدم زد، پیشخدمت خود را با فریاد و با گفتن: “آهای کله پوک” صدا میزند. پانته لی، پیشخدمت مخصوص او و در عین حال آرایشگر و نظافتچی سرگرد است. پانته لی بعد از ورود، با توله سگی در زیر بغلش، به چهار چوب در تکیه میدهد. این نشانهی صمیمیت او با سرگرد است. سرگرد عصبانی به او میگوید درست بایست. سپس، سگ را به مگس تشبیه میکند و میگوید: “اون مگس رو هم، از توی مشتت ول بده.” شچلکولوبف برای مشورت، پیشخدمت خود را انتخاب میکند. او برای اینکه همسر خودش را تنبیه کند و از درستی کارش یقین پیدا کند که آیا کار درست را انجام میدهد یا خیر، با پانته لی که تقریبا تمامِ کارِ سرگرد را انجام میدهد، مشورت میکند. نویسنده نشان میدهد که فردِ مورد اطمینانِ سرگرد هم، همین پیشخدمت است.
صحبتهای سرگرد با پانته لی بارها و بارها در مورد کتک زدن زنهاست و اینکه فقط دهاتیها زنانشان را کتک نمیزنند. اربابها هم حقِ زدنِ زنهایشان را دارند. جواب پانته لی برای تایید اربابش است. وقتی که سرگرد از او میپرسد که فقط دهاتیها نیستند که زنانشان را کتک میزنند، او جواب میدهد: “حق با شماست قربان.” و برای سرگرد مثالی از قاضی شهر میآورد که چگونه زن خود را زیر مشت و لگد میگرفت. سرگرد وقتی متوجه گفتههای زن قاضی شده بود که عذرخواهی میکرد، از خوشحالی دستهایش را به هم میمالید.
پانته لی حتی از کتک زدن زن خودش هم برای سرگرد میگوید و میگوید: “مگر میشود آدم زن خودش را کتک نزند؟” نویسنده با آوردن این جمله، نوعی از رفتار مردان قرن نوزدهم روسیه را بازگو میکند. سرگرد برای تنبیه زن، تصمیم میگیرد او را به دریاچه ببرد واز این کار هیجانزده شده بود. به همین خاطر، هنگامی که از پانته لی میخواهد تا به ماریا پیشخدمت دیگرِ خانه، بگوید همسرش را بیدار کند، منصرف میشود. وقتی کارولینا کارلونا سرگرد را میبیند، سرگرد از او میخواهد که برای تفریح به دریاچه بروند. کارولینا از سرگرد میخواهد که پارو بزند و او سکان را نگه دارد. همچنین میخواهد که مقداری خوراکی بردارند زیرا ظهر بود و کارولینا صبحانه نخورده بود. سرگرد تازیانهای در جیبش گذاشته بود و به همسرش گفت: “خوراکی برداشته است.”
دومین صحنه داستان در دریاچه اتفاق میافتد. هنگامی که به اواسط دریاچه میرسند، سرگرد قایق را نگه میدارد و جدال او با همسرش آغاز میشود. در این جدال که باعث واژگونی قایق و افتادن سرگرد و زنش به دریاچه میشود، نه سرگرد و نه کارولینا شنا بلد نیستند و برای نجات خودشان فریاد کمک سر میدهند.
ایوان پاولویچ کلیددارِ سابقِ سرگرد که در بخشداری کار میکند، صدای آن دو را میشنود و برای نجات آنها میرود.
هنگام رسیدن پاولویچ، سرگرد میخواهد او را نجات دهد و پیشنهاد پول و قول ازدواج با خواهر خود را به او میدهد. اما همسر سرگرد میخواهد که شچلکولوبف را نجات ندهد و حتی برای این کار، قول ازدواج به پاولویچ میدهد.
پاولویچ، طمع میکند که چرا هر دو پیشنهاد را قبول نکند و دو طرفه سود نکند. بنابراین، هردو را نجات میدهد.
در پایان داستان پس از نجات آن زوج که دست در دست هم میدهند، پاولویچ متوجه میشود که چه کلاهی سرش رفته وجز وعدههای دروغین این زوج، چیزی نصیبش نشده است.
با رابطهی دوستانهتر این زوج، پاولویچ به درخواست سرهنگ از بخشداری اخراج و کارولینا هم، مارینا را اخراج میکند.
صحنهها و همچنین توصیف داستان، همگی به صورت کلی گفته شده و خواننده از جزئيات داستان، چیزی در ذهن خود، تصور نمیکند. به عبارتی این داستان تصویرسازی ذهنی ندارد. ما نمیدانیم اتاق سرگرد چه شکلی دارد، وقتی که سرگرد صورتش را آب میزند در اتاقش است یا خیر و اینکه از کارولینا هیچ مشخصهای به جز سن و اینکه او زن زیبایی است، توصیف دیگری نیامده است. نشانههای داستان، گفته نشده است. ما متوجه نیستیم که سرگرد، کی تازیانه را در جیبش قرار داده!
در این داستان، از کلمهی “ناگهان” استفاده شده که در داستان امروزی از این گونه کلمات نباید استفاده کرد. کلماتی مانند: ناگهان، یکهو، یک دفعه و … .
شخصیتپردازی مستقیم خیلی خوب گفته نشده. مواردی مثلِ: قد، سن، رنگ پوست. همچنین در شخصیتپردازی غیر مستقیم، نمایان میشود که در گذشته قبل از شنیدن صحبت کارولینا با پسر عمویش، رفتار او با همسرش بسیار دوستانه بوده. در پایان داستان، با منحنی تحول شخصیت روبرو میشویم که دست در دست همسرش میدهد.
غافلگیری یکی دیگراز نکات بسیار قوی در داستان است که پایان داستان را جذاب میکند و چخوف این کار را به زیبایی انجام داده است.
گفتگوی داستان در پیشبرد شخصیت و پیرنگِ داستان، انجام شده و همین امر، داستان را عمیقتر و دلنشینتر کرده است.
به قلم مهرداد جوان