فروغ رفیعی دولت آبادی

فروغ رفیعی دولت آبادی
سلام به روی ماهتون به چشمون سیاهتون فروغ هستم از خانواده رفیعی ها اصالتا اصفهانی دوس دارم صداپیشه باشم براتون و گهگاهی هم با یه دست نوشته که ازدل برمیاد خاطرساز ذهن سفیدتون بشم.

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ (قسمت سوم)

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ قسمت سوم به امید روزی که مفهوم آزادی بشر رو درک کنیم و معنای واقعیِ خلقت رو بفهمیم. تا به الان دو قسمت از برداشت های شخصی خودم رو از این کتاب با شما به اشتراک گذاشتم. میخوام یه رازی رو بهتون بگم، هر چیزی که توی قسمت های قبلی خوندین فقط و فقط درک من از ۴صفحه ای هست از کل این کتاب که خوندم!!! میخوام این قسمت شما رو ببرم به پنجمین صفحه ای که خوندم و یادآوری کنم براتون که ما انسان ها ذاتا رویاپرداز هستیم و دائما رویا می بینیم، اما چه…

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ (قسمت دوم)

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ قسمت دوم در قسمت قبلی براتون گفته بودم، توی کودکی بزرگ ترها رو با هر چیزی که به ما یاد میدادن باور می کردیم و همین باورها، رویای ما رو از جهان هستی شکل داده بود. ما اونقدر نیرومند نبودیم که در برابر این باورها پیروز بشیم، در نتیجه با خودمون کنار اومدیم و تسلیم این باورها شدیم و اینطوری رام شدیم، بله این فرآیند رو 《رام شدن》 انسان ها میگن. زمانی که ما رام می شدیم، یاد می گرفتیم که چجوری زندگی کنیم و چطور رویا ببینیم. در طول مسیر رام شدن، اطلاعات دنیای بیرون…

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ (قسمت اول)

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ قسمت اول آیا تو آدم رویاپردازی هستی؟ رویاهات رو توی خواب می بینی؟ یا اون ها رو توی واقعیت می سازی؟ فکر می کنی چقدر رویا داشتن، واقعیت زندگی تو رو می سازه؟ تا بحال به این فکر کردی که چه چیزهایی، چه افرادی، چه شرایطی، چه اوقاتی، چه تجربیاتی رویای تو رو می سازن؟ فکر می کنی ما به این دنیا اومدیم که رویا بسازیم برای خودمون یا رویاهای ساخته شده ی ذهن دیگر انسان ها رو به واقعیت تبدیل کنیم؟ میخوام یه رازی رو بهت بگم، تو اون چیزی رو که در این لحظه…

زندانیِ درون

زندانیِ درون ۲ هفته تا روز تولد داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ما رو میبره به بیست و سوم آبان سال ۱۳۹۸. هر روز داداشم توی خونه میگه آبجی امسال برات یه تولد بگیرم که ااااون سرش ناپیدا باشه هرکدوم ازدوستات رو هرچندتاشون رو که خواستی دعوت کنی و کلی کنار همدیگه کِیف کنین و بهتون خیلی خوش بگذره. وااای خدا میدونه وقتی این شوق و هیجان داداشم رو می بینم که میخواد برام تولد بگیره قند توو دلم آب میشه. دارم تصور میکنم تولدم رو که از اول تا آخر با دوستام اون وسط با آهنگ های نوستالژی…

تصادف (قسمت دوم)

تصادف (قسمت دوم) بر اساس داستان واقعی بلندشدم از روی زمین و همچنان همه اون افراد درحال صحبت، خنده، ابراز ناراحتی و تاسف، دادن توصیه‌های پزشکی بودن بالای سرماشینی که چپه روی زمین سقوط کرده و یک نفر هم زیرش گیر افتاده. به چهره بیشتر اون‌ها نگاه کردم و گفتم می‌خوام چندنفر با من همراه بشن تا بتونیم با کمک همدیگه این آقا رو از زیر ماشین دربیاریم (این رو توی دوام یاد گرفتم که به تنهایی موفقیت حاصل نمی‌شه، همدلی و همکاری چند نفر درجهت خدمت کردن حتما ختم بخیر می‌شه) https://kamyararbabzi.ir/wp-content/uploads/2020/10/تصادف-۲.mp3 راوی: فروغ رفیعی اول گفتن: “نه، خطرناکه…

تصادف (قسمت اول)

تصادف (قسمت اول) بر اساس واقعیت ۲۳آبان ۱۳۹۸ بود. هوا سرد و پاییزی. اون شب رفته بودم تولد دوستم و ماشین داداشم دستم بود، موقع برگشتن دیدم که چراغِ گازِ ماشین روشنه خب از اونجا که پمپ گاز، انتهای هفت تیر خلوته بیشتر اوقات، رفتم اون سمت تا ماشین رو گاز بزنم. توی مسیر برگشت، می‌خواستم از بلوار نماز برم آخه خونه داداشم خیابان امام خمینی بود اما نمی‌دونم چطور شد که اومدم سمت وکیل آباد و خب اول باید می‌رفتم میدون پارک و بعدش هم توی بزرگراه شهید کلانتری رانندگی می‌کردم. https://kamyararbabzi.ir/wp-content/uploads/2020/10/Untitled-Session-1_mixdown.mp3 راوی: فروغ رفیعی مسیر برگشت با سرعت…