تا خودِ صبح داشتم اسم تو را مینوشتم…
تاخودِ صبح داشتم اسم تو را مینوشتم تاخودِ صبح داشتم اسم تو را مینوشتم، راستش خودم هم نمیدانم ازاین کار چه انگیزه ای داشتم! آن قدر این ور و آن ور روی تخت جابجا شده بودم که دیگر کلافه از جابلند شدم،نگاهی به ساعت گوشی انداختم،وای…،ساعت که ۴صبح شده..! نفهمیدم خودم هم اینهمه مدت چطور گذشت! کاغذ و خودکار همچنان دردستم بود،خیره شدم به فراوانی اسمت روی همان کاغذ،کل ورق پربود ازنامِ تو! تو درتو! درتاریکی نمیدانم چطور نوشته بودم ذره ای هم جایِ خالی نمانده بود رویِ کاغذ!… https://kamyararbabzi.ir/wp-content/uploads/2021/02/عاشقم.mp3 گوینده: فرحناز امامیان حالم بد بود، طوردیگری بد بود! نوشتن…