فاطمه اعراب شیبانی

فاطمه اعراب شیبانی
فاطمه شیبانی هستم. کارشناسی علوم آزمایشگاهی خوندم و کارم تو آزمایشگاهه. از همون دوران ابتدایی عاشق زنگ انشا بودم و حالا حدود دو ساله که به طور کاملا جدی مینویسم و بیشتر به نوشتن غزل و داستان های کوتاه علاقه دارم. در ضمن عاشق خوندن شعر و متن های ادبی سایرهنرمندها، اون هم با صدای بلند هستم! :)))

خوش به حال همه ی مروارید های این دنیا..!

خوش به حال همه ی مروارید های این دنیا..! گفت:« بنویس بابا جان… بنویس:« برای عزیزترازجانمان مروارید خانم.. زل زده بودم تو چشماش و نگاش میکردم.. -چرا زل زدی به من تو؟ مگه نمیخواستی بهم کمک کنی؟ گفتم:« چرا… میخواستم.. باشه بگین، من مینویسم. https://kamyararbabzi.ir/wp-content/uploads/2021/06/Untitled-Session-1_mixdown-2.mp3 گوینده: کیارش اسدی کمال -به نام خدا.. برای عزیزتر ازجانمان مروارید خانم.. سلام به روی ماهت.. خوبی؟ سرحالی؟ سرذوقی؟ به قول اسماعیل خان: مارو نمیبینی خوشی؟ معلومه که هرجاهستی بهت خوش میگذره وگرنه که یک یادی از ما میکردی بی انصاف…! تو که حال مارو نمیپرسی ولی من خودم برات میگم.. روبه راه نیستم مروارید…

خانواده، این دنیای کوچک…

خانواده، این دنیای کوچک… مدتی بود که میخواستم اینجا راجب خانواده و اهمیتش توی زندگیمون حرف بزنم ولی قبل از هر چیزی دلم میخواد با هم چند تا تیتر مهم از روزنامه های کشور رو بخونیم… زنان این شهر ایران گم میشوند! راز ناپدید شدن زنان زیادی در روزهای کرونایی آبادان فاش شد این زنان با مردان غریبه در ارتباط بوده اند. برخی از  زنان آبادانی در روزهای کرونایی از خانه فرار کرده اند و برخی پس از بازگشت به خانه به طرز فجیعی به قتل رسیده اند. حساسیت به موضوع پسران فراری باید بیشتر شود/مشکلات خانوادگی،مهمترین عامل فرار دختران…

یازده ماه پیش..

یازده ماه پیش… امروز داشتم توی کابینت انباری دنبال یه وسیله میگشتم که یهو چشمم خورد به یه سری جعبه بسته بندی تو کیسه های پلاستیکی.. طبق معمول کنجکاویم گل کرد..تصور اینکه حتما مامان دوباره یه چیزی خریده و میخواسته ازما مخفی کنه لبخند پهنی رو آورد روی صورتم…! یکی از جعبه هارو به هرزحمتی شده از عقب کابینت کشیدم سمت خودم تا ببینم چیه داخلش.. به محض اینکه طرح روی جعبه رو دیدم خشکم زد و لبخندم محو شد..! https://kamyararbabzi.ir/wp-content/uploads/2021/03/Untitled-Session-2_mixdown.mp3 گوینده: کامیار ارباب زی یازده ماه قبل – مشهد اواسط بهمن ماه بود… هوا به قدری سرد بود که…

زخم یا مرهم..!؟

زخم یا مرهم..!؟ تقریبا از زمانی که فهمیدیم دست راست و چپمون کدومه، بهمون گوشزد کردن که.. “صبر داشته باش..” “تحمل کن..میگذره…” گذر زمان همه چی رو عوض میکنه…!”” خب ما هم سنی نداشتیم …جاهل بودیم و بالطبع بی تجربه..! میگفتیم:« حتما وقتی میگن میگذره، میگذره دیگه… بالاخره یه روزی تموم میشه این غم و غصه ها.. فراموش میکنیم همه چی رو…!» https://kamyararbabzi.ir/wp-content/uploads/2021/01/زخم-یا-مرهم.mp3 راوی: فرناز گلمکانی ولی فراموش نکردیم… ما بزرگ تر شدیم و یادمون نرفت که سال  سوم ابتدایی خانوم معلم با صدای بلند گفت:« تو نمره املات زیرپونزه بوده، امروز از زنگ ورزش محرومی…» یادمون نرفت که دو…

این استادِ سختگیر اما باهوش…!

این استادِ سختگیر اما باهوش…! روزهای اولی که اخبار شیوع بیماری کرونا رو توی چین می‌­شنیدم، هیچوقتِ هیچوقت… حتی برای یک لحظه هم حال و احوال این روزها و ماه ها رو برای خودم، خونوادم  و مردم کشورم تصور نمی­کردم…! تصور نمی­کردم زمانی برسه که مجبور باشیم برای رفع دل تنگی، به دیدن یک تصویر از عزیزترین هامون از پشت گوشی قناعت کنیم… زمانی برسه که هر روزش شاهد از دست دادن هم وطن هامون باشیم و هیچ کاری از دستمون برنیاد…! زمانی برسه که ذهنمون عاری از هر چشم و هم­چشمی بشه و حتی ذره ای به مادیات این…