داستان سرایی و کتاب خوانی

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ (قسمت دوم)

رویا، حقیقت یا واقعیت؟ قسمت دوم در قسمت قبلی براتون گفته بودم، توی کودکی بزرگ ترها رو با هر چیزی که به ما یاد میدادن باور می کردیم و همین باورها، رویای ما رو از جهان هستی شکل داده بود. ما اونقدر نیرومند نبودیم که در برابر این باورها پیروز بشیم، در نتیجه با خودمون کنار اومدیم و تسلیم این باورها شدیم و اینطوری رام شدیم، بله این فرآیند رو 《رام شدن》 انسان ها میگن. زمانی که ما رام می شدیم، یاد می گرفتیم که چجوری زندگی کنیم و چطور رویا ببینیم. در طول مسیر رام شدن، اطلاعات دنیای بیرون…

نقد داستان «زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر»

نقد داستان «زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر» نویسنده: ارنست میلرهمینگوی وقت ناهار بود وآنها زیر بال سبز و دولایۀ چادر ناهار خوری نشسته بودند و وا نمود می کردند که هیچ اتفاقی نیفتاده. مکومبر پرسید: آب لیمو می خوری یا شربت لیمو؟ رابرت ویلسن به او گفت: من نوشیدنی مخلوط می خورم. زن مکومبر گفت: من هم  مخلوط می خورم. یه چیز حسابی لازم دارم. مکومبر از روی موافقت با او گفت: گمونم کار درست هم همین باشه. بگو سه تا مخلوط درست کنه. رابرت ویلسن به او گفت: شیری رو هم که می خواستی شکار کردی، اون هم…

اولین سرباز ارمنی

اولین سرباز ارمنی دیگه فضا کاملاً کریسمسی شده بود؛ روی همه کوها پر از برف بود طوری که روز های بدون ابر آزار دهنده و شب‌ها صاف، مهتابی و چشم نواز بود. کم کم آندو باید از مرخصی برمی گشت. آندو اولین سرباز ارمنیم بود؛ از اون سربازا بود که اصلا دوست نداشتم کشته بشه. اگه اجازه می‌داد منتقلش می کردم به عقب ولی احمق نمی‌ذاشت. اندرانیک اولین احمقی بود که روی پیشونیش سوراخ نمی‌دیدم. داستان سوراخ روی پیشونی آدما بر میگرده به یک سال قبل این داستان. اون روزا حالم اصلا خوب نبود. بعد از مدت ها برگشته بودم…

بی خدایان

بی خدایان سعی کرد دست خواهرش را که تازه یاد گرفته بود چگونه راه برود، سفت تر بگیره. نه جوری که دردش بیاد و نه جوری که دست کوچک فرشته زندگی اش از میان انگشتانش سر بخورد. 2 روز بود که چیزی نخورده بود، تمام روزش را برای لقمه نانی برای خواهرش شب می کرد، هنوز به سن تکلیفم نرسیده بود اما از هر بزرگ تری روزه گرفتن را بیشتر بلد بود. مثل بقیه وقت سحری از خواب بیدار می شد، به جای نون و پنیر و خرما، یک دسته بزرگ روزنامه، که به زحمت در آغوشش جا می شد،…

سال‌ های دور…

سال‌‌ های دور… ساعت نزدیکی های صبح شده بود، بیدارشده بودم،راستش بعید بودازمن که دراین ساعت از صبح از خواب بیدارشوم، خب میدانید خب حقیقتش از خواب پریدم،فقط میدانم ک خواب بدی میدیدم،دیگرخوابم نبُرد،حتی دیگر کابوسی که دیده بودم هم خاطرم نمی آمد،بعضی وقتها اینگونه میشدم،خوابی که میدیدم فراموشم میشد! از روی تخت خواب بلند شدم، سریع سرسری آماده شدم تابزنم ازخانه بیرون، حوصله خوردن صبحانه راهم که اصلانداشتم،ولی به یک فنجان چای داغ نه نمیگفتم، سریع یک چای نوشیدم و تامیخواستم از خانه بزنم بیرون،متوجه شدم هواابری شده باز، ای بابا،این شهرهم که آب وهوایش حساب ندارد، یک ماهش…

نقد داستان معالجه ی بی بی هالدار

نقد داستان معالجه ی بی بی هالدار   اثر جومپا لاهیری داستان «معالجه ی بی بی هالدار» داستان پیر دختری است که سالها دچار نوعی بیماری لاعلاج است. همه ی اهالی  شهر برای درمان او دست به هر کاری زده اند از انواع روشهای پزشکی  تا  روحانی و کف بین ، اما به نتیجه ای نرسیده اند . در ادامه ی داستان  بی بی که زنی زشت و  دست و پاچلفتی و بی عرضه است  زندگی اش را با دیگران مقایسه می کند و از محرومیت ها و محدودیت های زندگی خودش گله می کند از جمله این که چرا…

لعنت به هوای نه چندان سرد

 لعنت به هوای نه چندان سرد راستی چی شد که سیگاری شدی؟! – بیست و پنج سالم بود، سرباز بودم؛ یه افسر وظیفه موتور. به قول بچه ها هنوز صفرم نترکیده بود یا هنوز ده ماه خدمتم تموم نشده بود. شب افسر نگهبان بودم، لعنتی اصلا اون شب نباید من نگهبان می‌شدم؛ نوبت مسعود سگ مَسب بود… همه چی اون شب عادی پیش رفت؛ بازدید نگهبانی، شامگاه، خاموشی، حتی سربازا هم درست و درمون پستاشون و عوض می‌کردن، حتی منم اصلا خسته نبودم راحت تا نیمه شب بیدار موندم، تازه به گروهبان نگهبانمم گفتم بره بخوابه فعلا خودم بیدارم؛ کاش…

نقد داستان وقتی آقای پیر زاده برای شام می آمد

نقد داستان وقتی آقای پیر زاده برای شام می آمد اثر جومپا لاهیری نویسنده ی توانمند هندی این داستان داستان مردی به نام آقای پیرزاده است که برای بورس دانشگاه از داکا به آمریکا آمده. داکا درگیر جنگ های داخلی با پاکستان برای استقلال است و آقای پیر زاده نگران همسر و دخترانش است که در داکا زندگی می کنند در طول داستان شاهد نگرانی آقای پیرزاده هستیم در حالی که سعی می کند آن را بروز ندهد آقای پیرزاده پس از ورود به آمریکا به دلیل مبلغ کم بورسیه مجبور است در خوابگاه دانشجویی زندگی کند، اما در همان…